محور موهومی



Wednesday, June 07, 2006












"برای هر ذائقه ای غذای مناسبی وجود دارد" ، آقای هریسون در آشپز خانه ،در حالی که
سعی می کرد بند های کوتاه پیش بند را از پشت به هم برساند با خود زمزمه کرد . سپس با صرف نظر از گره زدن آنها به همان بندی که دور گردنش گره زده بود اکتفا کرد . سه عدد تخم مرغ از یخچال بیرون آورد و کنار اجاق گذاشت و در حالی که کابینت ها را به دنبال روغن زیرو رو می کرد ، برای لحظاتی به ماهیتابه ای که در دستش بود خیره ماند و سپس به منظره غمگین باغچه نگاه کرد.






شاید به خاطر اینکه ماهیتابه را شبیه پشه کش یا جارودستی گرفته بود. اصلا مگر ماهیتابه را چطور باید در دست گرفت . شاید هم به لحظاتی که باید آن را می شست فکر می کرد .بهتر است در این مواقع به آن لحظات طلایی فکر کنی ، لحظاتی که در آینده ای نه چندان دوراتفاق افتاده است . ناهار را خورده ای ، ماهیتابه را شسته و خود را برای یک خواب در یک یکشنبه ساکت و آرام آماده می کنی . البته گاهی آدم ها احساس می کنند کاملا مربوط به گذشته هستند و ارتباطی با آینده دور و نزدیک ندارد و لابد دیگری یا دیگران به آینده رفته اند و او جا مانده است و تنها شده . مثلا اینکه آقای هریسون الان فکر کند لابد من و امثال من به آینده تعلق داریم و او مانند گذشته تمام شده و از دست رفته و غیر قابل تغییر .
اگر هر از چند گاه باشد ، مشکلی نیس آقای هریسون !

posted by imaginary at 5:57 PM

<< Home