محور موهومی



Wednesday, June 28, 2006




زمان
ادامه داستان
شیوع ویرانی
آوار
پلک ها ، پلک ها

پلک ها
پلک ها
پلک ها
پلک ها

posted by imaginary at 6:13 PM



Tuesday, June 27, 2006




مرد قسمت های نه چندان مهمی از قلبش را جدا می کند و در یک کیف دستی کوچک می گذارد . اول صبح ، اتوبوس به همراه مسافرین سحر خیز خود به ایستگاه نزدیک می شود .در حالی که راننده بلیطش را پاره می کند ، نگاه مرد صورت مسافران را یک به یک از نظر می گذراند .ایستگاه بعد از اتوبوس پیاده می شود و دیگر نمی توان از نگاهش چیزی فهمید .
مدتی بعد ، اتوبوس و تک تک مسافرانش منفجر میشوند .

posted by imaginary at 6:05 PM






نمی خواهم بلند شوم .
جایم خوب است .
راحتم .


***

زبان ها را به سمت من نشانه رفته اند .
من هنوز طعم گستاخی می دهم ؟

posted by imaginary at 6:03 PM












Jane Weaver


posted by imaginary at 4:49 PM



Sunday, June 25, 2006




من جنس را خوب می شناسم .
من اشک ها را جاری شده ام .
من خنده ها را می فهمم .
من تک تک ماهیچه های صورت را زندگی کرده ام .

من نفس می کشم .
افیونی را که در تعظیم های متوالی
در سکون آدم ها موج می زند .
من می دانم ،
من می شناسم تمام کسانی که به تحقیر معتادند .
تحقیر قسمتی از رویا هایشان است .
حال پس و پیشش فرقی نمی کند .


شاید مثل کاهنان که بقایای آدم ها را بو میکشند .
و در کار خود خبره اند و
خوب می دانند از کدام قسمت هایشان تغذیه کنند.


و آدم های سبک و پوچ
و آدم های بی خیال خالی
گاه چه آرامشی در درون خود می یابند .
و دور چه آتش سردی پایکوبی می کنند .
چه کسی می گوید هیچ کدامشان نمی فهمد .


من تصاویر را طور دیگر می یابم .

از میان تمامی گونه ها

انسان مقاوم و باهوش
انسان عملگرای مغرور
انسان پرت متفکر
انسان بی نیاز منزوی
انسان لذت طلب متزلزل

جایی برای تو نیز هست .
زوایایی که گویی حسی خمار
چون عنکبوتی پیر تا دنیا دنیاس بر آنها حکومت خواهد کرد .

دخترک قلاده به گردن
بزرگترین و سرخ ترین دلیلت
که بین پاهایت جاری خواهد بود ،
همان خونیس که جام را پر می کرد و
در شیار های معبد روان می گشت ،
همان حقانیتیس
حقانیت .


چقدر ازین کلمه متنفرم . حقانیت ،
می بینید ، عفونت مترادف ترین کلمه ایس
که به ذهنم می رسد .

و کاهنان پیر همه چیز دان
با آن عصا های مخوف
که می تواند در هر بیراهه ای مسیری بیابد


چه کسانی جز آنها توانسته اند در سراب شنا کنند ،
تور ماهیگیری پهن کنند
و ماهی شکار کنند .

هر چقدر هم که دور افتاده به نظر برسد
همینجا و نزدیک است ،
در بین مابقی
صدای گریه بجه را نمی شنوی؟
ما در همین بین می خزیم
فارغ از تمام انزوایی که به دور خود تنیده ایم .

من به تو اعتقاد دارم ،
به آنچه درون رگ هایم می جهد نیز ،
همانقدر که به آن کاهنان
همین اندازه که به این زنجیر های آویزان به دیوار

من جنس را خوب می شناسم .
وقتی بر می گردانی نگاهت را سمت دیوار
می دانم زمان ساکن نگه داشتن لبها
و جنبش انگشت هاس .

posted by imaginary at 4:39 PM






گوریل خس خس می کند .
دستش به قاب و سرش را به دستش تکیه داده .
هنوز در حال بزرگ شدن است .
بسیار گنده وخسته شده .
به زودی هیچ جا نمی شود .

posted by imaginary at 4:36 PM



Monday, June 19, 2006







posted by imaginary at 8:43 AM



Sunday, June 18, 2006




دقیقا برعکس
آن سوسکی که با اشتها
از کنار اسکناس هزار تومانی
رد می شود و می رود سراغ تکه بیسکوییت از کجا افتاده روی زمین ،
خوب می داند چه چیزی می خواهد ،
درست هم می داند .
اصلا هم برایش مهم نیس ،
چه چیزی را نمی خواهد .


***

تکه بیسکوییت من هم ،
سوراخیس در آسمان که باعث شگفتیس ،
لحظه ایس در مرز ناباوری و لذت که غنیمت است ،
سقفی است نزدیک و به زور دونفره ، که ملحفه صدایش می کنید .
و روشن است و نخی و خنک با طرح رنگین کمان
چتریس که شاید از بین انگشتانش باران نشت کند .
ساده تر
حفره ایس یحتمل پلاستیکی و تعبیه شده بر روی این اسپیکرها ،
چهره ایس شاید مغرور و غمگین
در آینه ؟
گوشه ایس در اتاقی در اواسط دنیا که پنجره ای دارد
رو به معمولی ترین چیز های پیش پا افتاده ،
که جهت رویت بال بال می زنند برای این چشم ها ،
انحنای تشک زیر تن
پیاده رو های خلوت
و کفش های آماده به خدمت
و قدم زدن
غرق ذوق های زودگذر و شناور در این وهم همیشگی .
فعلا همین ها کافیس .

posted by imaginary at 4:30 PM



Wednesday, June 14, 2006




The Offer




This is a song, not like the other ones,
secret and selfish and somewhat hollow.
In the middle of this song there seemed to grown another
Of indeterminate length and origin.
To populate a people's song, first you must do something wrong,
If you've never been infirm you can never be strong.
Prune your rose bushes, Djamila, (Glenn)
Or you'll never see your home again.

Country and city, kingdom of the well, of the unwell,
You dwell in them both like a ghost -
When old King George said to my long dead kin
"Ten summers and winters in Arthur will do you in"
He cut out his heart and he buried the sin there in England.

Prune your rose bushes Luis, (Glenn)
Oh they'll grow up again,
There may still be a next year, who knows?
If you're lonely take a drink, there are better things to think,
Think on ancient cities, sunsets and girls in Spring.

You needed a song, I needed one too,
So keep listening
FOR MY OFFER TO YOU
Take it with good grace and humour too

First came the golden age
When there was no need of proof,
When lions ate flowers and your house
Didn't need a roof.
Then came the silver days
When a boy saw himself for the first time
In the reflection of a blade
Then he saw the way
To populate a people's song.
First he must do something wrong.
If you've never heard the music you never will

Prune your rose bushes Billy and Toby. (Glenn)
So they'll soon grow up again,
There may still be a next year, who knows?
If you're lonely, take a drink,
There are better things to think
Think on ancient cities, sunsets and girls in Spring.
Because all the tears that you mend,
They will open up again.
And weren't you suppose to call your friends this evening?

It rained all night the day I left.
The weather it was fine,
It rained all night the day I left








Augie March


posted by imaginary at 7:05 AM






به نظر من مهم ترین مهارت زندگی که آدم باید یاد بگیره ؛
مهارت دنده عوض کردنه .

posted by imaginary at 4:07 AM






تو از طرف مقابلت سهمی داری .
نه به کمترش قانع باش و نه به بیشترش حریص .
اینو فراموش نکن .

posted by imaginary at 4:05 AM






چشمهاتو بمال .
صبح شده ،
عروسکتو بغل کن ،
برو دست و صورتت رو بشور .

posted by imaginary at 1:50 AM



Friday, June 09, 2006




knowing she would

من
تک
تک
کلمات این آهنگ رو می پرستم .
تک تک کلماتش رو
نقطه





I once had a girl, or should I say, she once had me...
She showed me her room, isn't it good, norwegian wood?

She asked me to stay and she told me to sit anywhere,
So I looked around and I noticed there wasn't a chair.

I sat on a rug, biding my time, drinking her wine.
We talked until two and then she said, "It's time for bed"

She told me she worked in the morning and started to laugh.
I told her I didn't and crawled off to sleep in the bath

And when I awoke, I was alone, this bird had flown
So I lit a fire, isn't it good, norwegian wood.










Beatles


posted by imaginary at 5:38 PM






داستان ها
اسامی زودگذر
و نه چندان کلیدی و مهمی دارند .
که اکثرا بین گیومه ها Bold و یا Italic گشته اند
و من گاها به سادگی
کنجکاو وعاشق
این نامهای بین گیومه ای می شوم .
و داستان، با بستن کتاب ادامه پیدا می کند .

پ ن : تعداد داستان یا رمان هایی که من تمام کرده ام به عدد انگشتان یک دست هم نمی رسد ،
حالا می توانید با کلمه های این پی نوشت جمله بسازید .

posted by imaginary at 5:13 PM















آدم ها ،
آن سایه های تاریکی که از بالا می بینی
نیستند .






پ ن :کاش نیازی به نوشتن نبود !!!
تقدیم به ما تحت هر کس که به دیدن آدم ها از مافوق معتاد یا مفتخرس .

posted by imaginary at 5:00 PM



Wednesday, June 07, 2006












"برای هر ذائقه ای غذای مناسبی وجود دارد" ، آقای هریسون در آشپز خانه ،در حالی که
سعی می کرد بند های کوتاه پیش بند را از پشت به هم برساند با خود زمزمه کرد . سپس با صرف نظر از گره زدن آنها به همان بندی که دور گردنش گره زده بود اکتفا کرد . سه عدد تخم مرغ از یخچال بیرون آورد و کنار اجاق گذاشت و در حالی که کابینت ها را به دنبال روغن زیرو رو می کرد ، برای لحظاتی به ماهیتابه ای که در دستش بود خیره ماند و سپس به منظره غمگین باغچه نگاه کرد.






شاید به خاطر اینکه ماهیتابه را شبیه پشه کش یا جارودستی گرفته بود. اصلا مگر ماهیتابه را چطور باید در دست گرفت . شاید هم به لحظاتی که باید آن را می شست فکر می کرد .بهتر است در این مواقع به آن لحظات طلایی فکر کنی ، لحظاتی که در آینده ای نه چندان دوراتفاق افتاده است . ناهار را خورده ای ، ماهیتابه را شسته و خود را برای یک خواب در یک یکشنبه ساکت و آرام آماده می کنی . البته گاهی آدم ها احساس می کنند کاملا مربوط به گذشته هستند و ارتباطی با آینده دور و نزدیک ندارد و لابد دیگری یا دیگران به آینده رفته اند و او جا مانده است و تنها شده . مثلا اینکه آقای هریسون الان فکر کند لابد من و امثال من به آینده تعلق داریم و او مانند گذشته تمام شده و از دست رفته و غیر قابل تغییر .
اگر هر از چند گاه باشد ، مشکلی نیس آقای هریسون !

posted by imaginary at 5:57 PM



Monday, June 05, 2006












گاهی باید ساعت ها به یک تصویر نگاه کرد تا پی برد به آنکه چه چیز هایی در آن دیده می شود.
گاهی نیز باید ساعت ها و ساعت ها
به یک تصویر خیره شد ،
تا پی برد ؛
تا تماشا کرد ،
چیز هایی را که در آن دیده نمی شود .

posted by imaginary at 3:32 PM